گاهی بعضی ها با ما جور در میان، اما همراه نمی شن. گاهی نیز آدم هایی را می یابیم که با ما همراه می شن اما جور در نمی آیند.
بعضی وقت ها آدم هایی را دوست داریم که دوستمان نمی دارند، همان گونه که آدم هایی نیز هستندکه دوستمان دارند، اما دوستشان نداریم. به آنانی که دوست نداریم اتفاقی در خیابان بر می خوریم و همواره بر می خوریم، اما آنانی که دوست می داریم را همواره گم می کنیم و هرگز اتفاقی در خیابان به آنان بر نمی خوریم!
برخی بیش از اندازه قطعه گم شده دارند و روحشان چنان گرفتار حفره های خالی است که تمام روح ما نیز کفاف پر کردن یک حفره خالی درون آنان را ندارد. برخی دیگر نیز هیچ حفره ای، هیچ خلائی ندارند تا ما برایشان پر کنیم.
برخی هرگز ما را نمی بینند, برخی ما را سر کار می گذارند. و برخی می خواهند ما را ببلعند؛ برخی دیگر نیز هرگز ما را نمی یابند و برخی دیگر بیش از اندازه به ما خیره می شوند.
گاه ما برای یافتن گمشده خویش، خود را می آراییم. گاه برای یافتن «او» به دنبال پول، علم، مقام، قدرت و همه چیز می رویم و همه چیز را به کف می آوریم اما «او» را از کف می دهیم.
گاهی کسی که دوست می داری احتیاجی به تو ندارد, زیرا تو قطعه گمشده او نیستی، تو قدرت تکمیل او را نداری. گاه چنین کسی تو را رها می کند و گاهی از چنین کسی می آموزی که خود نیز کامل باشی، خود نیز بی نیاز از قطعه های گم شده باشی. او به تو میآموزد که خود سفر را آغاز کنی، راه بیفتی، حرکت کنی.
آغاز راه برایت سخت و طاقت فرسا است. مانند بلوغ که وداع با دوران کودکی است، کامل شدن سخت است، اما گریزی نیست. و تو آهسته آهسته راه می افتی و در این راه رفتن دست و بالت بارها زخمی می شود، اما آبدیده می شوی و می آموزی که از جاده های ناشناس نهراسی، از مقصد بی انتها نهراسی، از نرسیدن نهراسی و تنها بروی و بروی و بروی ...که بودن در حرکت است.
"شل سیلور استاین"
سه شنبه 91/9/7ساعت 10:32 عصر  م. رسول زاده
نظر شما چیه؟()
لیست کل یادداشت های این وبلاگ