در پشت چارچرخه ای فرسوده
کسی خطی نوشته بود:
" من گشته ام، نبود!
تو دیگر نگرد،
نیست! "
این آیه ملال
در من هزار مرتبه تکرار گشت و گشت
...
ما نیز گشته ایم!
و آن شیخ نیز با چراغ همی گشت...
آیا تو نیز چون او " انسانت آرزوست؟ "
گر خسته ای بمان و گر خواستی بدان؛
ما را تمام لذت هستی به جستجوست
پویندگی تمامی معنای زندگیست
" هرگز نگرد، نیست "
سزاوار مرد نیست!
فریدون مشیری