خسته از هیاهوی شهر و شهر نشینی، دو گانگی و چند گانگی مردمانش، دلم هوای یک رنگی و صداقت و برهنگی کرده بود. گفتم میریم بیابونهای کویر، چون بواسطه ظاهر خشک وخشنش کمتر از دشت و صحرا و جنگل و ... آلوده به "بادی به هر جهت" انسانها شده است. هنوز برهنه و یک رنگ وبی ریاست، خشمش آشکار و لبخند و نسیمش واقعی است.
آفتاب صبح گاهی همراه با نسیم ملایم و روح نواز، چشم انداز وسیع، پستی و بلندیهای کوتاه تپه های ماسه بادی، آسمان آبی، و هوای سبک و عاری از هر آلودگی ، نوید یک پیاده روی دلچسب و بیادماندنی را می داد.
کفشها و جورابم را بیرون آوردم. گرمای ملس شنهای روان که با هر گام و جابجا شدن، خنکای ماسه های زیر سطح که گرما هنوزدرش نفوذ نکرده بود، و با تمام قسمتهای کف پا حس می شد، بسیار لذت بخش و رویایی بود. در حال و هوای رویایی مناظر و برکات بیدریغ کویر ، ناگهان سوزش گزنده ای را در کف پام حس کردم. با نگرانی و ناراحتی به زیر پام نگاه کردم! رویای داشتن روزی خاطره انگیز در کویر داشت با سوزش و نگرانی همراه می شد. همینطور که به کف پام نگاه می کردم متوجه تیغ های خار در پوستم شدم. با حالتی عصبانی به بوته خاری که ناجوانمردانه زیر پایم سبز شده بود نگاه کردم!!! پس از اندکی نشستن و به خود آمدن، بیا د شعر سهراب افتادم " چشمها را باید شست....جور دیگر باید دید " دو مرتبه به بوته خار نگریستم، و گوش دل سپردم به گفته هایش:
این چه نگاهی است که به من انداخته ای!؟ چرا مانند مزاحم ها به من می نگری!؟ مگر چه تعدی به حقوق تو کرده ام که اینچنین خصمانه مرا می نگری!؟ اگر تیغ های من در دست و پایت خلیده است، گناه من چیست!؟ این خطا و بی دقتی شما بوده است که هم خودرا مجروح کرده ای و هم من را لگدمال. زیاد هم مهم نیست، شاید شما من را خوب نمی شناسی، حق هم دارید . زیرا من کمتر خود را معرفی کرده ام و یا کمتر به حساب آمده ام!. اکنون که فرصت آشنایی در شرایط نه چندان خوشایندی پیش آمده ، بهتره مختصری از خودم بگم :
من خارم، مقاوم و مغرور و سربلند، زیرا من همنشین و یار با وفای کویرم. من همدم کویر و خدمتگزار طبیعت و یاور بشریتم! چرا تعجب کردی؟ آری من آفتاب داغ و بی آبی کویر را تحمل می کنم تا شنهای روان کویر را به سکون و آرامش بخوانم، تا از هجوم کویر در هنگام خشم جلو گیری کنم. گرچه وقتی کویر خشمگین می شود ، با شنهای داغ و روانش بر سر و روی من می زند، اما با فرو نشستن خشمش ، با نسیم صبح گاهی اش مرا نوازش و از من دلجویی می کند. من یاور بشریتم، چون از پیش روی شن های کویر به سمت شهر ها و روستا ها جلوگیری می کنم، و از پاشش شن های روان کویر بر سر و روی مردم حاشیه کویر، با سپر کردن وجودم جلو گیری می کنم.
چهار پایان عبوری از کنارم راهم بی نصیب نمی گذارم، آنها از برگهای بسیار ریز و کم تعداد و ساقه های آبدارم ، در آن شرایط سخت کویر بهره می برند. در بعضی از مناطق دیم کاران به کشت نوعی خربزه در پای بوته من می پردازند. خواص درمانی هم دارم ، که شرح آنها از حوصله این گفتگو خارج است.
در زمستانهای سرد و خشک کویر ، گرمی بخش کلبه های سرد روستاییان و چوپانان کم بضاعت و با سخاوت هستم، گرمی بخش تنور های دهقانان کم درآمد حاشیه کویر و محافظ حریم زیست گاه های حیوانات اهلی آنها نیز می باشم.
من گیاهی مقاوم، مغرور( نه متکبر)، و سربلندم. هیچ چیز و هیچ کس نمی تواند مرا نیست نماید! و جلوی اراده من برای بقاء را بگیرد. حتی در زمین های سخت شده دست بشرنیزبرای بقای حیات تلاش می کنم وناامید نمی شوم، و اگر دخالت دست بشر نباشد، بر آنها فایق می آیم. آری من شکست ناپذیرم و هجوم و تعدی را با تیغ های تیزم جوابگویم. گر چه در برابر طمع کاران و تجاوز گران سودجو دفاع موً ثری ندارم، اما آرام هم نمی نشینم.
ضعف هایی هم دارم، نمی توانم زیاد رشد کنم! حتی اگر بهترین شرایط هم برایم فراهم شود، نمی توانم مانند گیاهان نازپرور رشد و نمو بالا سطحی داشته باشم، شاید چون ریشه در اعماق دارم مراقبت های سطحی بر رشد و نمو من تاثیر چندانی ندارد. عمری به قدمت طبیعت دارم، اما به اندازه بوته های غریب و تازه وارد به منطقه هم نمی توانم رشد بالا سطحی داشته باشم! ولی ریشه هایم بسیار عمیق و وسیع پیشروی می کنند. من ریشه در اعماق دارم، مانند ملت ایران، حتا اگر از هستی ساقط شوم، کسی نمی تواند نابودم کند، و دو باره و چند باره از خاک بر می خیزم.
حیطه فرانروایی من تقریبا همه جای ایران است ( همه جای ایران سرای من است) ، شنیده ام روحیات مردم این سرزمین به من شبیه است. شایدشوخی باشد، اما خیلی هم دور از واقعیت نمی تواند باشد. از تکبر و کم بینی و توهین جاهلان بیزارم، از نام من برای تعابیر کم بها و کم ارزش و گاهی بی ارزش استفاده می شود، مانند شما که در دسته بندی های خاص و عام یا خودی و غیر خودی ، در گروه عوام و خیرخودی قرار داده می شوید.
اگه از کوچه باغ های قدیمی که دیوارهای گلی، نوعی دسته بندی کم (نه کمترین) و زیاد (نه بهترین) را نشان میدهد، گذشه باشید، حتما خارهای روییده بر سر دیوار توجه تان را جلب کرده است. آیا تصورنمی کنید که این دیوار بوده که با نادیده گرفتن خار، بر روی بوته خار بنا شده است؟ پس بگویید:
من ازروییدن خار سر دیوار دانستم که کس ناکس نمی گردد ازاین بالاش نشستن ها.
آقای حسن قریبی در دیدار نوروزی امسال با شاعران کاشانی، با اشاره به کتاب تاریخ الخلفا ابن قتیبه دینوری که این نویسنده ایرانی عرب زده رفتار ناپسند اعراب با ایرانیان را از افتخارات خلفا دانسته بود و ...، شعر زیبایی را گفته اند، که با نوروز باستانی مناسبت دارد، من کتاب را نخوانده ام و نویسنده آن را هم نمی شناسم، اما شعر با معنا و زیبایی است، با هم بخوانیم:
تاریخ شما شرح برانداختن ماست
این کهنه کتابی است که جلدش کفن ماست
این گربه ی کِز کرده ی چسبیده به دیوار
ته مانده ای از بیشه ی شیر وطن ماست
بی پرده بگوییم که در پرده نگنجیم
عریانی ما پاکترین پیرهن ماست
چیزی که نداریم به تاراج شما رفت
آن چیز که مانده است همان فوت و فن ماست
سرسختی فردوسی و سرمستی حافظ
آن لشکر پنهان شده در خویشتن ماست
معشوق غزل جلوه ای از روح حماسه است
سهراب ، همان سرو چمان چمن ماست
ای آنکه به آئین عجم خُرده گرفتی
نوروز همان پاسخ دندان شکن ماست
مازنده برآنیم که آرام نگیریم
این آیه ی کوتاه ، تمام سخن ماست