چنـد دزدی حـرف مــردان خدا تـا فـروشی و ستـانی مـرحبـا (مولانا )
روزی در خانقاه شیوخ و علما و عرفا و حکما و امرا حاضر بودند و هر یک در انواع علوم و فنون و حکم کلمات می گفتند و بحثها میکردند مگر شمس (تبریزی) در کنجی مراقب گشته بود. ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها مینازید؟ این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در مسندی نشسته و از درد حالات خود معانی می گفتند، و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟