در یک سفر کاری به شهر اصفهان بهمراه یکی از نوآوران و کارآفرینان اصفهانی از شهرک ابریشم که کارگاه نامبرده در آن قرار داشت به طرف اصفهان در حرکت بودیم . ایشان در راه بازگشت به طرف اصفهان در چشم انداز روبرو به کارخانه سیمانی که از دور نمایان بود اشاره کرده و گفت: این یکی از کارخانه های آقای همدانیان است و شروع به تعریف شرح حال آقای همدانیان نمود.
آقای همدانیان طفل یتیمی بوده است که از سنین کودکی شروع به کار کردن می نماید . محل کار ایشان کارخانه کبریت سازی در شهر تبریز بوده است و وظیفه تمیز کردن محیط کارگاه و از این قبیل کارها را بعهده داشته است. ایشان یک روز از صاحب کارگاه اجازه می گیرد که آیا می تواند چوب کبریت هایی را که در کف کارگاه با دیگر ضایعات جاروب کرده را از آشغالها جدا نموده و برای خود بردارد که صاحب کارگاه موافقت می نماید و از این پس آقای همدانیان هر شب چوب کبریت های همراه زباله را جدا می نموده در بسته های چهل تایی با کش می بسته اند و ذخیره می نموده اند.
پس از مدتی به صاحب کارگاه پیشنهاد می دهد که آیا حاضر است چوب کبریتهای جمع آوری شده را بخرد؟ یا اینکه قوطی کبریت خالی در اختیار ایشان برای بسته بندی آنها قرار می دهد ؟ صاحب کارگاه که مقدار چوب کبریتها را قابل ملاحظه می یابد ، سوال می نماید چطور ممکن است در این کارگاه این همه ضایعات وجود داشته باشد؟ و آقای همدانیان عرض می کنند که همه اینها را از آشغالها جمع آوری نموده است .
صاحب کارگاه از ریز بینی کودک خوشش می آید و می گوید که چوب کبریتها را می خرم و وارد مذاکره قیمت می شود . اما کودک (آقای همدانیان) میگوید که پول نمی خواهد و بجای آن سهام کارگاه را طلب می کند و صاحب کارگاه که از ذکاوت و دقت نظر کودک به شوق آمده می پذیرد .
خلاصه کودک برادر کوچک خود را هم به کارگاه می آورد و به تدریج در کارگاه ترفیع می گیرد و سرکارگر می شود و به مرور زمان سهام خود را افزایش می دهد و کم کم نصف کارگاه را می خرد و پس از آن، همة کارگاه را می خرد و بدنبال آن چندین کارخانه و الا آخر .
اکنون ایشان در قید حیات نیستند، ولی این دو برادر بیش از شصت مدرسه ساخته اند و کارها و آثار خیریه بسیاری از خود باقی نهاده اند و جالبتر اینکه همه کارخانه ها و اموال خود را وقف کارهای عام المنفعه نموده اند .
در ضمن یکی از دو برادر هرگز ازدواج نکرد و دیگری هم صاحب فرزندی نشده است .
و باز از آقای همدانیان نقل می کند که روزی با طرف آلمانی اش راجع به عمر کاری کارخانه ای که در نظر داشته تأسیس نماید مذاکره می نموده و طرف آلمانی می گوید که عمر کارخانه و مواد اولیه مصرفی و غیره مثلا برای دویست سال ادامه خواهد داشت و آقای همدانیان می گوید کافی نیست ! و طرف آلمانی می گوید مگر شما چند سال عمر خواهید کرد؟ که آقای همدانیان می گوید ای نیک مرد ، من بیش از چند سال دیگر عمر نخواهم کرد ولی این کارخانه را من برا ی مردمم می سازم، بنابراین باید سالیان سال دوام داشته باشد و به مردم ایران خیر برساند . روحشان شاد
حال چنین سرزمینی با این همه استعداد و منابع و این چنین مردمانی، چگونه مدیریت شده است که با انبوهی از معضلات مانند بیکاری ، فقر ، اعتیاد ، و عقب ماندگی و ... دست به گریبان است؟
سرزمینی که به روایت وقایع نگاران لشگر دشمنانش، مردمانش راستگو و در ست کار بوده اند و دروغ را گناهی نا بخشودنی می دانسته اند ، چه شده که دنیا به دنبال راستی آزمایی گفته های رهبرانش می باشد؟
چرا همه کسانی که در همه تاریخ این سرزمین بنوعی عهده دار مسؤلیت اداره کشور بوده اند، پس از افول، متهم به خیانت و وابستگی به بیگانه و لاابالی گری و اختلاس و ... حتا در دوران پس از انقلاب، می شوند ؟
.....