سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در سالهای نخستین قرن بیستم طبیعی دان آمریکائی   (William Beebe)   در حین مطالعات خود در جنگلهای جزایر گویان با منظره عجیبی برخورد کرد.  لشگر بزرگی از مورچه ها در پیرامون یک دایره بزرگ که محیطی در حدود 400 متر داشت بی وقفه در حال حرکت بودند. آنان هر 5/2 ساعت یکبار بدور این دایره می گشتند. این گردش آنقدر ادامه یافت که پس از 2 روز اکثر آنها جان خود را از دست دادند. آنچه که بیب مشاهده کرده بود بیولوژیست های امروزی آنرا "دایره آسیاب"   (Circular Mill)(اشاره به گشتن آسیاب) می نامند. این دایره زمانی شکل می گیرد که گروهی از مورچگان از "جمع" (Colony) خود بدور می افتند. وقتی که چنین امری اتفاق می افتد آنان از یک قانون ساده پیروی می کنند. از مورچه جلوی خود تبعیت کن. نتیجه این امر شکل گیری دایره آسیاب است. این دایره زمانی می شکند که بطور تصادفی یکی از مورچه ها بدلیلی نامعلوم دایره را ترک می کند و مورچه بعدی بدنبال او براه می افتد.

"استیون جانسون" (Steven Johnson) در کتاب درخشان خود بنام "ظهور" (Emergence) می گوید: "کلنی مورچگان معمولا بسیار خوب کار می کند. هیچ کس گروه را ترک نمی کند، هیچ کس فرمان نمی دهد و هیچ کس اطاعت نمی کند. هیچ مورچه ای به تنهائی نمی داند چه می کند و هیچ نوع اطلاعاتی در اختیار ندارد اما جمع آنها غذا را پیدا می کند، ذخیره می کند، کارهای مربوط به جمع را به بهترین شکل انجام می دهد و تولید مثل نیز می کند".

اما همان اصلی که سازماندهی خیره کننده ای را در بین آنان برای کار جمعی فراهم می آورد، یعنی تبعیت کورکورانه، باعث مرگ آنان در دایره آسیاب می شود. یک مورچه هیچ استقلال رأیی ندارد و بهمین دلیل هم زمانی که در دایره مرگ گرفتار می آید راه خلاصی به بیرون را نمی یابد.

انسانها اما بخلاف مورچگان می توانند مستقل فکر کرده و مستقل عمل کنند. استقلال معنایش ایزوله بودن از جمع نیست بلکه مفهوم آن اینست که بطور نسبی و به میزانی فرد قادر است مستقل از جمع عمل نماید. ما در دایره آسیاب تا زمان فرا رسیدن مرگمان گام نمی زنیم آنهم تنها به این دلیل که فرد جلوتر از ما چنین می کند. این تفاوت مهم و چشمگیری است که جمع ما را از مورچگان متمایز می کند.

استقلال به دو دلیل از اهمیت بسیاری در ارتقاء هوش جمعی برخوردار است. اول اینکه از تکرار یک نوع خطا دوباره و سه باره و چند باره جلوگیری می کند. خطای یک فرد بر قضاوت یک جمع یک تاثیر خرد کننده ندارد اما اگر همان خطا بطور سیستماتیک در تعداد زیادی از افراد جمع گسترش یابد آنوقت است که رای جمع را بطور منفی تحت تاثیر قرار می دهد. دوم آنکه افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع می کند در حالی که اگر افکار مستقل نباشند همان نوع اطلاعات در جمع تکرار می شود و چیز تازه ای به خرد جمع اضافه نمی شود.

بنابراین هوشمندترین گروهها آنهائی هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال رای هرچه بیشتر برخوردار باشند.  به عبارت دیگرجمعی که به لحاظ فکری بهم نزدیک و نزدیکتر شوند از درجه هوش چندان بالائی برخوردار نیست. توجه داشته باشید که معنی استقلال فکر افراد یک جمع الزاما این نیست که آنان دیدگاههای متین و منطقی داشته باشند.

آنچه که ما می خواهیم بعنوان یک اصل مهم از آن یاد کنیم اینست که هر چقدر افراد یک جمع به یکدیگر نزدیکتر باشند و بتوانند با یکدیگر روابط فردی برقرار کنند تصمیم جمع از عقلانیت بیشتر بدور خواهد بود. هر چقدر ما بیکدیگر نزدیکتر باشیم باورهایمان به یکدیگر نزدیک شده و امکان تصحیح خطاهایمان کاهش می یابد. ممکن است به لحاظ فردی در اثر این هم نشینی خود به هوش و دانش بالاتری دست یابیم اما قطعا جمع را به بیخردی و بلاهت نزدیک می کنیم.


 یکشنبه 90/6/20ساعت  2:34 عصر   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

در ساعت 11:38صبح روز 28 ژانویه 1986 فضا پیمای چلنجر   (Challenger)   از پایگاه کیپ کارناوال به فضا پرتاب شد. 74 ثانیه بعد 16 کیلومتر از سطح زمین فاصله گرفته بود و هم چنان رو به اوج بود که ناگهان انفجار مهیبی صورت گرفت. جریان که بطور زنده از چندین کانال تلویزیونی پخش می شد همه اخبار را تحت الشعاع قرار داد. خبر انفجار 8 دقیقه بعد بر روی سر خط اخبار بازار بورس نیویورک ظاهر شد. مردم زیاد معطل نشدند.

فروش سهام چهار شرکت پیمانکاری که در پروژه چلنجر شرکت داشتند بطور دیوانه وار آغاز گردید،   (Rockwell International)   که سفینه و موتور را ساخته بود،   (Lockheed)   که مدیریت پروژه را بر روی زمین برعهده داشت،  (Martin Marietta) که مخزن سوخت را ساخته بود و       (Morton Thiokol) که ساخت راکت سوخت جامد را برعهده داشت.

21دقیقه پس از انفجار سهام Lockheed  پنج درصد، Martin Marietta  سه درصد و Rockwell  شش درصد سقوط کرد. سهام Morton Thiokol بیش از همه با سقوط روبرو شد. دو استاد رشته امور مالی در مطالعه ای که در خصوص تاثیر فاجعه چلنجر بر بازار بورس انجام داده اند می نویسند:

"آنقدر فروشنده زیاد بود و خریدار کم که معامله برروی سهام این شرکت (Morton Thiokol) به طور موقت متوقف گردید. یکساعت بعد که معامله برروی سهام آن آغاز گردید قیمت ها پیشاپیش 6 درصد سقوط کرده بود. در پایان روز این سقوط به دو برابر افزایش یافته و به 12 درصد رسید. سهام سه شرکت دیگر بطور عجیبی خود را بازسازی کرده و بطور خزنده افزایش یافتند تا آنکه در پایان روز کاهش قیمت به 3 درصد محدود گشت. مفهوم آنچه که گذشت اینست که نظر جامعه بر این بود که Morton Thiokol شرکتی است که در انفجار چلنجر بیش از همه مقصر بوده است".

چنانکه دو استاد در مطالعات خود نشان دادند در روز وقوع فاجعه کوچکترین بحثی و صحبتی بر سر اینکه چه شرکتی مقصر است در رسانه ها نشد. روز بعد سرمقاله نیویورک تایمز از دو احتمال سخن راند که هیچ یک کمترین اشاره ای به  Morton Thiokol نداشت.  6 ماه مطالعه کمیسیون منتخب رئیس جمهور به طول انجامید و نتیجه بدست آمده این بود که واشرهای محفظه سوخت جامد در هوای سرد دچار اشکال شده و ترک می خورد. (Richard Feyman) فیزیکدانی بود که در برابر کنگره آمریکا واشر مورد بحث را در لیوانی از آب یخ انداخت و پس از مدتی نشان داد که واشر مزبور بر اثر سرما دچار شکنندگی شده است. بر اثر نشد از کناره های این واشر گازهای بسیار داغ حاصل از احتراق سوخت به محفظه سوخت نفوذ کرده و انفجار فاجعه آمیز را باعث گردیدند.  Morton Thiokol مقصر شناخته شد و شرکتهای دیگر مبرا شدند. به عبارت دیگر ظرف مدت نیم ساعت پس از انفجار، بازار بورس دریافته بود که مقصر اصلی چه شرکتی است.

ممکن است برخی استدلال کنند این حادثه (سقوط شدید سهام  Morton Thiokol) تنها یک اتفاق بوده است. شاید هم عمل متوقف کردن معامله برروی سهام این شرکت در افت بعدی آن موثر بوده است. خوب، اینها مسائلی است که می تواند در نتیجه گیری ما مد نظر قرار گیرد. اما در آن فاصله زمانی کوتاه هیچ یک از عواملی که معمولا بازار بورس را دستخوش تحول می کنند حاضر نبودند. نه جنجال و تبلیغات، نه معاملات قماری و نه هیچ چیز دیگر. پس چگونه مردم توانستند تا آن درجه درست عمل کرده باشند؟

دو استاد بدنبال حل این معما سابقه همه معاملات آنروز را بر روی سهام Morton Thiokol مورد مطالعه قرار دادند. آنها می خواستند دریابند آیا مدیران شرکت دست به فروش ناگهانی سهام زده بودند بنحوی که زنگ خطر را برای سرمایه گذاران بازار بورس به صدا درآورده باشد؟ آیا رقیبان Morton Thiokol شروع به فروش خارج از قاعده سهام Morton Thiokol کرده بودند تا آنرا با بحران روبرو کنند؟ رکورد معاملات، هیچ معامله خارج از نرم و غیرعادی را نشان نداد. بالاخره در حالی که دستشان بجائی نرسید گفتند باید اطلاعاتی از درون شرکت به بیرون درز کرده باشد که چنان وضعی را پدید آورده باشد. و اینچنین نتیجه گیری کردند: "در حالیکه بازار در عمل تصمیمات درستی می گیرد ما در تئوری نمی توانیم توجیه کنیم چگونه این اتفاقات صورت می گیرد".

در آن روز سرد ژانویه در واقع اتفاقی که افتاد آن بود که از گروه عظیمی از سرمایه گذاران جزء سئوال شد که با توجه به این اتفاق (انفجار چلنجر) قیمت جدید سهام این چهار شرکت را چگونه ارزیابی می کنید؟ پاسخی که داده شد با واقعیت انطباق کامل داشت. شاید در میان میلیونها نفری که دست اندر کار فروش سهام Morton Thiokol بودند کسی اطلاعات داخلی از درون Morton Thiokol داشته است ولی مطلب مهم اینست که از مجموع اطلاعات کوچکی که در مغز میلیونها تاجر بازار بورس وجود داشته است نتیجه کلی بدست آمده صحیح بوده است.  بازار در واقعه چلنجر هوشمند عمل کرد زیرا که شروطی که لازمه صحت یک برداشت جمعی است همگی در آن روز حاضر بودند. (شرایط مذکور فعلا از بحث امروز ما خارجند).

در خصوص قضاوت "خرد جمعی" ذکر این مطلب ضروری است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد اطلاعات صحیح و غلط. اطلاعات صحیح (از آنرو که صحیح اند) هم جهتند و بر روی یکدیگر انباشه می شوند اما خطاها در جهات مختلف و غیر همسو عمل می کنند لذا تمایل به حذف یکدیگر دارند. نتیجه این می شود که پس از جمع نظرات آنچه که می ماند اطلاعات صحیح است.

باید توجه داشت که بهرحال باید اطلاعات و حداقل رگه هائی از اطلاعات در مورد موضوع مورد نظرخواهی در بین افراد وجود داشته باشد. اگر در روز انفجار چلنجر از اطفال در خصوص ارزش سهام  Morton Thiokol سئوال می شد بسیار بعید می نمود که بتوان به جواب صحیحی دست یافت.

آنچه که شگفتی برانگیز است و اصولا عبارت خرد جمعی را معنادار می کند اینست که هم چنانکه در مورد واقعه چلنجر مشاهده کردیم همان اطلاعات کم ارزش و کوچک موجود در ذهن فرد فرد نظر دهندگان با بر روی هم نهاده شدن ناگهان به شکل واقعیتی سخت و با ارزش خود را بروز می دهد. به عبارت دیگر جمع تصویر درستی از آنچه که در جهان می گذرد دارد.

البته شاید هم این مسئله چندان عجیب نباشد چرا که ما انسانها طوری طراحی شده ایم که بفهمیم در پیرامون مان چه می گذرد و بکارگیری خرد جمعی یکی از مکانیزم های شناخت جهان است.

اگر ما از صد نفر بخواهیم که مسافت 100 متر را بدوند و بعد رکورد متوسط را محاسبه کنیم این رکورد هرگز بهتر از رکورد سریعترین دونده نخواهد بود بلکه همواره بدتر خواهد بود. تنها موردی که جمع ناگهان بر تمام افراد سبقت می گیرد و یا حداقل با آن برابری می کند به هنگام به کار گیری عقل جمعی در مقایسه با خرد فردی است.  انسان با خود فکر می کند آیا به این ترتیب ما آفریده نشده ایم که تمام تصمیمات را بطور جمعی بگیریم؟


 یکشنبه 90/6/20ساعت  2:29 عصر   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

دکتر شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است :

دسته اول 
آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم نیستند

عمده آدم‌ها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آن‌هاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. 

دسته دوم 

آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم نیستند

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌شان یکی است. 

دسته سوم 

آنانی که وقتی هستند هستند، وقتی که نیستند هم هستند

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. 

دسته چهارم 

آنانی که وقتی هستند نیستند، وقتی که نیستند هم هستند

شگفت‌انگیزترین آدم‌ها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم، اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم. باز می‌شناسیم. می‌فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


 چهارشنبه 90/5/12ساعت  8:44 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

 I always feel happy, you know why?
من همیشه خوشحالم، می دانید چرا؟

Because I don"t expect anything from anyone,
برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم،

Expectations always hurt .. Life is short .. So love your life ..      
انتظارات همیشه صدمه زننده هستند .. زندگی کوتاه است .. پس به زندگی ات        
عشق بورز ..

Be happy .. And keep smiling .. Just Live for yourself and ..
خوشحال باش .. و لبخند بزن .. فقط برای خودت زندگی کن و ..

Befor you speak » Listen
قبل از اینکه صحبت کنی » گوش کن

Befor you write » Think
قبل از اینکه بنویسی » فکر کن

Befor you spend » Earn
قبل از اینکه خرج کنی » درآمد داشته باش

Befor you pray » Forgive
قبل از اینکه دعا کنی » ببخش

Befor you hurt » Feel
قبل از اینکه صدمه بزنی » احساس کن

Befor you hate » Love
قبل از تنفر » عشق بورز

That"s Life … Feel it, Live it & Enjoy it.
زندگی این است ... احساسش کن، زندگی کن و لذت ببر


 سه شنبه 90/5/4ساعت  9:8 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

در روز اول سال تحصیلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اولیه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به یک اندازه دوست دارد و فرقى بین آنها قائل نیست. البته او دروغ می گفت و چنین چیزى امکان نداشت. مخصوصاً این که پسر کوچکى در ردیف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استودارد که خانم تامپسون چندان دل خوشى از او نداشت. تدى سال قبل نیز دانش آموز همین کلاس بود. همیشه لباس هاى کثیف به تن داشت، با بچه هاى دیگر نمی جوشید و به درسش هم نمی رسید. او واقعاً دانش آموز نامرتبى بود و خانم تامپسون از دست او بسیار ناراضى بود و سرانجام هم به او نمره قبولى نداد و او را رفوزه کرد.
امسال که دوباره تدى در کلاس پنجم حضور می یافت، خانم تامپسون تصمیم گرفت به پرونده تحصیلى سال هاى قبل او نگاهى بیاندازد تا شاید به علّت درس نخواندن او پی ببرد و بتواند کمکش کند.

معلّم کلاس اول تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز باهوش، شاد و با استعدادى است. تکالیفش را خیلى خوب انجام می دهد و رفتار خوبى دارد. "رضایت کامل".

معلّم کلاس دوم او در پرونده اش نوشته بود: تدى دانش آموز فوق العاده اى است. همکلاسیهایش دوستش دارند ولى او به خاطر بیمارى درمان ناپذیر مادرش که در خانه بسترى است دچار مشکل روحى است.

معلّم کلاس سوم او در پرونده اش نوشته بود: مرگ مادر براى تدى بسیار گران تمام شده است. او تمام تلاشش را براى درس خواندن می کند ولى پدرش به درس و مشق او علاقه اى ندارد. اگر شرایط محیطى او در خانه تغییر نکند او به زودى با مشکل روبرو خواهد شد.

معلّم کلاس چهارم تدى در پرونده اش نوشته بود: تدى درس خواندن را رها کرده و علاقه اى به مدرسه نشان نمی دهد. دوستان زیادى ندارد و گاهى در کلاس خوابش می برد.

خانم تامپسون با مطالعه پرونده هاى تدى به مشکل او پى برد و از این که دیر به فکر افتاده بود خود را نکوهش کرد. تصادفاً فرداى آن روز، روز معلّم بود و همه دانش آموزان هدایایى براى او آوردند. هدایاى بچه ها همه در کاغذ کادوهاى زیبا و نوارهاى رنگارنگ پیچیده شده بود، بجز هدیه تدى که داخل یک کاغذ معمولى و به شکل نامناسبى بسته بندى شده بود. خانم تامپسون هدیه ها را سرکلاس باز کرد.. وقتى بسته تدى را باز کرد یک دستبند کهنه که چند نگینش افتاده بود و یک شیشه عطر که سه چهارمش مصرف شده بود در داخل آن بود. این امر باعث خنده بچه هاى کلاس شد امّا خانم تامپسون فوراً خنده بچه ها را قطع کرد و شروع به تعریف از زیبایى دستبند کرد. سپس آن را همانجا به دست کرد و مقدارى از آن عطر را نیز به خود زد. تدى آن روز بعد از تمام شدن ساعت مدرسه مدتى بیرون مدرسه صبر کرد تا خانم تامپسون از مدرسه خارج شد.. سپس نزد او رفت و به او گفت: خانم تامپسون، شما امروز بوى مادرم را می دادید.


 دوشنبه 90/4/20ساعت  9:3 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

خانم تامپسون، بعد از خداحافظى از تدى، داخل ماشینش رفت و براى دقایقى طولانى گریه کرد. از آن روز به بعد، او آدم دیگرى شد و در کنار تدریس خواندن، نوشتن، ریاضیات و علوم، به آموزش "زندگی" و "عشق به همنوع" به بچه ها پرداخت و البته توجه ویژه اى نیز به تدى می کرد.

پس از مدتى، ذهن تدى دوباره زنده شد. هر چه خانم تامپسون او را بیشتر تشویق می کرد او هم سریعتر پاسخ می داد. به سرعت او یکى از با هوش ترین بچه هاى کلاس شد و خانم تامپسون با وجودى که به دروغ گفته بود که همه را به یک اندازه دوست دارد، امّا حالا تدى محبوبترین دانش آموزش شده بود.

یکسال بعد، خانم تامپسون یادداشتى از تدى دریافت کرد که در آن نوشته بود شما بهترین معلّمى هستید که من در عمرم داشته ام.

شش سال بعد، یادداشت دیگرى از تدى به خانم تامپسون رسید. او نوشته بود که دبیرستان را تمام کرده و شاگرد سوم شده است. و باز هم افزوده بود که شما همچنان بهترین معلمى هستید که در تمام عمرم داشته ام.

چهار سال بعد از آن، خانم تامپسون نامه دیگرى دریافت کرد که در آن تدى نوشته بود با وجودى که روزگار سختى داشته است امّا دانشکده را رها نکرده و به زودى از دانشگاه با رتبه عالى فارغ التحصیل می شود. باز هم تأکید کرده بود که خانم تامپسون بهترین معلم دوران زندگیش بوده است.

چهار سال دیگر هم گذشت و باز نامه اى دیگر رسید. این بار تدى توضیح داده بود که پس از دریافت لیسانس تصمیم گرفته به تحصیل ادامه دهد و این کار را کرده است. باز هم خانم تامپسون را محبوبترین و بهترین معلم دوران عمرش خطاب کرده بود. امّا این بار، نام تدى در پایان نامه کمى طولانی تر شده بود: دکتر تئودور استودارد.

ماجرا هنوز تمام نشده است. بهار آن سال نامه دیگرى رسید. تدى در این نامه گفته بود که با دخترى آشنا شده و می خواهند با هم ازدواج کنند. او توضیح داده بود که پدرش چند سال پیش فوت شده و از خانم تامپسون خواهش کرده بود اگر موافقت کند در مراسم عروسى در کلیسا، در محلى که معمولاً براى نشستن مادر داماد در نظر گرفته می شود بنشیند. خانم تامپسون بدون معطلى پذیرفت و حدس بزنید چکار کرد؟ او دستبند مادر تدى را با همان جاهاى خالى نگین ها به دست کرد و علاوه بر آن، یک شیشه از همان عطرى که تدى برایش آورده بود خرید و روز عروسى به خودش زد.

تدى وقتى در کلیسا خانم تامپسون را دید او را به گرمى هر چه تمامتر در آغوش فشرد و در گوشش گفت: خانم تامپسون از این که به من اعتماد کردید از شما متشکرم. به خاطر این که باعث شدید من احساس کنم که آدم مهمى هستم از شما متشکرم. و از همه بالاتر به خاطر این که به من نشان دادید که می توانم تغییر کنم از شما متشکرم.

خانم تامپسون که اشک در چشم داشت در گوش او پاسخ داد: تدى، تو اشتباه می کنى. این تو بودى که به من آموختى که می توانم تغییر کنم. من قبل از آن روزى که تو بیرون مدرسه با من صحبت کردى، بلد نبودم چگونه تدریس کنم.

بد نیست بدانید که تدى استودارد هم اکنون در دانشگاه آیوا یک استاد برجسته پزشکى است و بخش سرطان دانشکده پزشکى این دانشگاه نیز به نام او نامگذارى شده است !


 دوشنبه 90/4/20ساعت  9:2 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

دانشمندان شاخه های مختلف فیزیک با طرح نظریه های اعجاب انگیز جدید و آزمایشات  تجربی در تلاشند تا همانند نویسندگان داستانهای علمی تخیلی، آینده بشریت را پیش بینی کنند یکی از این دانشمندان که در توسعه "نظریه رشته ها" نقش مهمی ارایه کرده "میچیو کاکو" است.

آیا تاکنون از خود پرسیده اید که سرنوشت انسان و آینده بشریت چه خواهد شد؟ داستانها و فیلمهای علمی تخیلی چون "آواتار"، "گزارش اقلیت" و... اغلب تصویری از آنچه که بشر در آینده تجربه خواهد کرد را نمایش می دهند.

اما دنیای علم و به ویژه علم فیزیک نظری درباره آنچه که در انتظار انسانهاست چه نظری دارد؟ این سئوالی است که بسیاری از فیزیکدانان با انجام آزمایشات عملی و طرح فرضیات مختلف در تلاشند تا پاسخی فراتر از داستانهای علمی تخیلی برای آن بیابند.

یکی از این دانشمندان فیزیک نظری، میچیو کاکو (Michio Kaku) است. میچو کاکو متولد 24 ژانویه 1947 در سن خوزه آمریکا است. این فیزیکدان آمریکایی با اصلیت ژاپنی در رشته فیزیک نظری دانشگاه هاروارد فارغ التحصیل شد و سپس از "لابراتوار پرتوی برکلی" دکتری فلسفه گرفت.

این فیزیکدان شهرت خود را به خاطر نوشتن یک بخش بسیار مهم از "نظریه رشته ها" به دست آورده است. نظریه رشته ها (Strings Theory) برپایه نظریه کوانتوم لایه ای استوار شده است و بیان می دارد که ذرات بنیادی و ابتدایی یعنی الکترون ها، کوارکها و سایر ذرات کیهانی زمانیکه از فاصله دور مشاهده شوند رفتاری ذره ای دارند ولی در واقع ترکیبی از پیچها و حلقه ها و یا رشته های انرژی هستند که ارتعاشات متفاوتی دارند.

این دانشمند در طول فعالیت خود بیش از 170 مقاله درباره فیزیک نظری، 12 کتاب و برنامه های مختلف تلویزیونی و رادیویی درباره علم و آینده بشریت داشته است.

مهمترین کتاب این فیزیکدان، "فیزیک غیرممکن" نام دارد که در میان پرفروشترین کتابهای علمی قرار گرفته است. میچیکو کاکو به طرز شگفت انگیزی در بیان مفاهیم بسیار دشوار و پیچیده به زبانی ساده مهارت دارد.

به اعتقاد کاکو، سرنوشت بشریت به سادگی می تواند برپایه یک مدل توسعه توضیح داده شود. برپایه این مدل توسعه، انسان در طول تکامل خود چهار مرحله تمدن را پشت سر می گذارد:

تمدن نوع 0- در این تمدن، خود ما، یعنی انسانها وجود دارند که برپایه سطح فناوری ما می تواند گامهایی به عقب یا جلو بردارد.

تمدن نوع 1- به اعتقاد "کاکو" تمدن نوع 1 آینده نزدیک بشریت است. به گفته این فیزیکدان، ما در مرحله گذار از نوع 0 به نوع 1 هستیم که از نشانه های آن می توان به فرهنگ بیش از همیشه جهانی شده، منابع جدید انرژی در حال توسعه و ... اشاره کرد.

تمدن نوع 2- یک خیز واقعی کیفیت. به گفته این دانشمند، یک تمدن نوع 2 به صورت مجازی کاملا جاودانه و نامیرا است. بنابراین در این تمدن هیچ چیز از بین نمی رود.

تمدن نوع 3- تمدنی است که بر تمام قوانین فیزیک و در نتیجه کنترل بر روی فضا و بر روی انرژی حاصل از هزاران ستاره تسلط دارد. کهکشان را بدون مشکل کاوش می کند، سیارات را با استفاده از روباتهای هوشمند می بیند و می تواند با سرعت هزاران سال نوری سفرهای فضایی انجام دهد.


 دوشنبه 90/4/20ساعت  8:54 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

"میچیو کاکو" همچنین در کتاب   "فیزیک غیرممکن"، "غیرممکن ها" را در سه مقوله تقسیم کرده است. به همین منظور روزنامه ایتالیایی "لاستمپا" مصاحبه ای را با این دانشمند فیزیک نظری انجام داده است که در ادامه می خوانید:

پروفسور؛ شما معتقدید که بسیاری از سناریوهای علمی تخیلی در حال تبدیل به واقعیت هستند. چرا شما این مورد را وارد مقوله 1 می کنید. می توانید دلیل خود را با ذکر یک مثال بگویید؟
یکی از متحمل ترین "غیرممکن ها" نامرئی شدن است. خوب، امروز تحقیقات بسیاری در ناپدید کردن اجسام با پرتوهای میکروامواج انجام می شود و بنابراین من متقاعد شده ام که به زودی چیزی شبیه به شنل نامرئی کننده "هری پاتر" خواهیم داشت.

چه کشفی انتظار ما را می کشد؟
کشفیات زیادی هستند که انتظار ما را می کشند. یکی از آنها با "انتقال از دور" (Teletransport) ارتباط دارد. این کشف، در واقع توانایی ناپدید شدن و دوباره ظاهر شدن در نقطه ای دیگر است. در اتریش، در دانشگاه وین، ذرات مجزای نور، یعنی فوتونها را انتقال از دور کرده اند. درحال حاضر، رکورد این انتقال، 600 متر در طول رودخانه دانوب است. یک روز از این تکنیک برای رفتن به ایستگاه فضایی و رفتن به روی ماه استفاده خواهیم کرد. البته برای رسیدن به این توانایی ما به زمان نیاز خواهیم داشت اما در دهه های آینده امیدواریم که انتقال از دور مولکولها و شاید DNA را آغاز کنیم. یک کشف هیجان انگیز دیگر، اتصال به هوش مصنوعی و به فرایندی به نام "تکنیگی" (singularity) است: زمانی فراخواهد رسید که در آن روباتها بیش از ما باهوش خواهند شد. بهتر است که یک تاریخ دقیق را مشخص نکنیم اما برخی از دانشمندان پیش بینی کرده اند که تا 20 سال آینده و دیگران زمان آن را تا هزار سال آینده گفته اند و بعضی دیگر همچنان معتقدند که این اتفاق هرگز روی نخواهد داد."

 
آیا سناریویی از هوش مصنوعی وجود دارد که شما را نگران کند؟
از یک سو، هوش مصنوعی منفعت خواهد داشت چرا که روباتها کارهایی را انجام خواهند داد که برای ما خطرناک هستند. مثل تصرف مریخ یا ماه. آنها می توانند تا اعماق اقیانوسها پایین بروند و یا افراد در خطر را نجات دهند. اما از سویی دیگر، اگر شروع به برابر کردن هوش روباتها با هوش خودمان کنیم، باید چه کار بکنیم؟ راههای زیادی وجود دارد. یکی اینکه یک تراشه را وارد مغز روباتها بکنیم تا زمانی که برای ما خطرناک شدند آنها را خاموش کند. روش دیگر این است که به آنها آموزش دهیم که خود را با جامعه ما انطباق دهند.

رویای یک دانشمند چیست؟ کدام تئوری آینده است که بتواند روش نگاه ما به جهان را تغییر دهد؟
زمانی که کودک بودم، انیشتین مدت کوتاهی بود که از دنیا رفته بود و موفق نشده بود نظریه خود (نظریه همه چیز) را کامل کند. معادله این نظریه بلندتر از دو سانتیمتر نیست، اما می تواند تمام قوانین فیزیک را شامل شود. امروز، معتقدم که ما سرانجام این تئوری را پردازش کرده ایم که همان "نظریه رشته ها" نام دارد و برخی از جنبه های این نظریه در "برخورد دهنده بزرگ هادرون" (LHC) در سرن آزمایش شده اند. هرچند، این ماشین برای ایجاد دوباره بیگ بنگ به اندازه کافی پرقدرت نیست اما امید است که بتواند برخی از ذرات جدید را کشف کند. فکر می کنیم که با کشف ماده تاریک، بیشترین توجه به نظریه رشته ها بشود.

استفاده از "نظریه همه چیز" به چه معنی است؟
معانی بسیاری دارد. پیش از هر چیز به ما خواهد گفت که قبل از بیگ بنگ چه اتفاقی افتاده است. به نظر می رسد که نظریه رشته ای، یک چند - جهانی را به تصویر می کشد که در آنها "بیگ بنگها" تکرار می شوند. مسئله دیگری که می توانیم از آن نتیجه بگیریم سفر در زمان است. افراد زیادی این را نمی دانند اما در سال 1949 اولین راه حل سفر در زمان را انیشتین کشف کرد. امروز صدها راه حل مختلف وجود دارند اما نمی دانیم تا چه حد عملی هستند. نظریه رشته ها می تواند در این مورد به ما پاسخ دهد.

در راستای "غیر ممکن ها" بسیاری معتقدند که مسائل انرژی بیشتر به مقوله سه نزدیک هستند تا مقوله 1. پاسخ شما در این مورد چیست؟
فکر می کنم که 10 سال آینده بسیار آشفته خواهد شد. هیچ جایگزین مناسبی برای نفت ارائه نخواهد شد، هرچند فناوریهای بسیاری در این مورد در حال رقابت با هم هستند. فکر می کنم در حالی که قیمت سوختهای فسیلی به افزایش خود ادامه می دهد قیمت سوختهای خورشیدی کاهش می یابد و این دو در یک نقطه با هم تلاقی می کنند و در آن زمان وارد عصر هیدروژن خواهیم شد. سپس بین 20 تا 30 سال آینده گداخت هسته ای به یک شیوه امکانپذیر برای تولید انرژی تبدیل خواهد شد.

 

به نقل از سایت فرارو 


 یکشنبه 90/4/19ساعت  8:47 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()


لیست کل یادداشت های این وبلاگ
قهرمان
یاد من باشد از فردا صبح
همنشین باد
گمشده ...
زیر پوست مردم سالاری ( 1 )
زیر پوست مردم سالاری ( 2 )
مهاجرت!!! تهدید؟ یا فرصت؟
تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی را پاس بداریم
با کویر مهربانتر باشیم
[عناوین آرشیوشده]