سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تحریم های کشنده جبهه استکبار که برای حمایت !!! ملت ایران بر مردم ایران تحمیل شده است، بهمراه تنگناها و سختی ها و بلایایی که بتدریج به ما وارد نموده، مواهب و مزایایی هم داشته که من میخواهم به نمونه ای از آن اشاره کنم .

بعنوان مقدمه  بگویم پس از یکصد سال صنعت نفت داشتن و از آن ارتزاق کردن، هنوز صنعت داریم و تکنولوژی وفناوری نداریم یعنی اگر بخواهیم یک کارخانه صنعتی درمقوله نفت و پایین دست آن در کشور ایجاد کنیم باید دانش و تجهیزات و بعضی مواد مصرفی را از خارج کشور وارد کنیم و این در حالی است که کشورهایی که منابع هیدروکربنی چندانی هم ندارند در مدت دو سه دهه، صادر کننده دانش و تجهیزات در این صنعت شده اند.  حال همین صنعت وارداتی هم نیاز به نگهداری و قطعات یدکی و مواد مصرفی شیمیایی دارد،  از جمله کاتالیست های مورد نیاز صنایع پالایشی و پتروشیمی و گاز و غیره.   

 این روزها که آثار گزنده تحریمها همه جا مشهود است، بخصو ص در صنعت نفت که اولین خاکریز پس از صنایع دفاعی است،  تب کاتالیست بیش از تجهیزات حساس و غیره در کشور بالا گرفته است.  

از ارگانها و سازمانهای دولتی مانند نهاد ریاست جمهوری و سازمان گسترش و نوسازی ایران و نهادهای دیگر گرفته تا سازمانهای پژوهش وفناوری و پشتیبانی ساخت داخل و کمیته های خودکفایی شرکت های دولتی که از جیب مبارک بیت المال برای کمک به توانمندسازی فناوری و تولید این گروه از مواد حیاتی، سخاوتمندانه حراج سرمایه ملی می کنند ، تا شرکتها و پژوهشگران و کارآفرینانی که پا به این عرصه نهاده اند و می خواهند کشور را از نیاز به بیگانه مستغنی و کارآفرینی و افتخار آفرینی و   ثروت آفرینی برای خود و ملت نمایند .

دانشگاهها و پارکهای علم و فناوری و پژوهشگاهها با لشگر چند هزار نفری از دانشمندان و پژو هنده ها و غیره با تجهیز آزمایشگاه های مجهز به دستگاهها و تجهیزات گران قیمت و پیچیده وارداتی و ایجاد رشته تخصصی کاتالیست در دوره های کارشناسی ارشد و دکتری و غیره، خلاصه به هر جا که سرک بکشی به وفور گزارشهای مفصل از اقدامات و دست آوردها و برنامه های پیش رو دریافت می شود و کلی گله و شکایت که کو حمایت هایی که هر روز شعار آن به گوش می رسد؟.

گفتن این نکته ضرورت ندارد که دانشگاهها و پژو هنده ها و سازندگان و مصرف کنندگان و حمایت کنندگان این عرصه همه خود را آگاه ترین و برترین و صاحب نظر می دانند و دیگران را در درجه پایین تری از کفایت و لیاقت! و همه اینها برای توانمندسازی فناوری و تولید موادی است که در کل دنیا به تعداد انگشت شمار تولید کننده معتبر دارد و این تولید کنندگان نیاز دنیا را پاسخگو هستند، ولی با توجه به شرایط حاضر کشور و تحریم ها بالاجبار باید خودمان برای تأمین نیاز داخلی اقدام به پژوهش، تولید دانش و فناوری، و ساخت و تولید نماییم آنهم با کیفیت و قیمت رقابتی!.

حال چرا این چنین به عرصه کاتالیست از جبهه های گوناگون پژوهشی ، تولید دانش ، فناوری ، ساخت و تولید ، بجز مصرف که ملاحضاتی دارد، حمله ور شده ایم و همدیگر را زیر دست و پا می گذاریم، گویا به صف نذری بگیرها زده ایم، نمی دانم ریشه در جو گیر شدن ما ایرانیها دارد که گاهی انقلاب زده می شویم و برای همه بجز خودمان و یکی دوتای دیگر مرگ می خواهیم، و گاهی سیاست زده می شویم و در همه موارد نظر می دهیم و به مدیریت دنیا می پردازیم در حالی که در انجام وظیفه خودمان قصور می کنیم، و گاهی فیلسوف می شویم و در مورد همه چیز و همه کس نظر می دهیم و بعد هم می گوییم اقیانوسی از دانش و آگاهی به عمق یک میلیمتر هستیم! که بهتر است بگوییم سرابی به عمق هیچ، و ... ، یا اینکه وضعیت اینچنینی گویای بی برنامه گی و عدم تمرکز هدایت و حمایت از مقوله توانمندسازی فناوری و تولید داخل می باشد و برای هدر رفتن منابع محدود ملی، چه مالی و چه انسانی، ملا حظه ای نداریم.  

باشد تا به توانمند سازی فناوری و تولید داخلی با نگاه صادرات محور و در زمینه هایی که مزیت نسبی داریم، از جمله نفت، در کشور بعنوان اولویت اول و با تدبیر مدیران آگاه و فداکار پرداخته شود و علاوه برکسب ثروت و درامد، به توانمندی کشور که در اولویت بالاتری قراردارد، بپردازیم.  همانطور که می دانید کشورهای صنعتی علاوه برکسب ثروت ، بواسطه قدرت ناشی از توان فناوری و تولید، در مواقع و موارد متعدد سعی در تحمیل اراده و خواست خود به ملت ها را دارند مانند شرایطی که ما در آن قرار داریم.


 دوشنبه 90/11/17ساعت  12:16 عصر   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه مدافع خوبی ها در برابر ظلم و تباهی است. ابیاتی از شاهنامه را دیدم، به حدی از سادگی و زیبایی و پاکی آن لذت بردم که بارها و بارها با خودم زمزمه کردم ، البته خود فردوسی اینچنین میگه :

جهان کرده ام از سخن چون بهشت         از این بیش تخم سخن کس نکشت

شما هم به خواندن این چند بیت مهمان هستید:

  ز یزدان نیکی دهش یاد باد                   همه کار و کردار ما داد باد

پرستندگان را همه برکشیم                    ستمکارگان را به خون درکشیم

بیا تا جهان را به بد نسپریم                   بکوشش همه دست نیکی بریم

نماند همی نیک و بد پایدار                    همان به که نیکی بود یادگار

 

آفرین بر فردوسی


 شنبه 90/11/1ساعت  3:17 عصر   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

این موضوعی را که می خوام بگم مدتی که تو ذهنمه. در مناسبتهای مختلف بسته های فرهنگی شامل کتاب، جزوه، بوکلت، و DVD    های حاوی دعا و قرآن و توضیح المسایل و روضه و سخنرانی و ...که بعضی اوقات بسته ای شکلات هم آن را همراهی میکنه به کارمندان اهدا میشه.   بگذریم که یاد هزینه های هنگفت این بسته ها ، که این چنین خرج می شه و در مقابل هزینه هایی که آنچنان! هدر می شه! ناچیزه، و دل حسرت زده حقوق بگیرا را که هر روز برکت از سفره آنها، به بهانه های افزایش نرخ ارز و سکه و نتیجتا از سکه افتادن پول رایج شان و بموازات آن افزایش قیمت مایحتاج خورد و کلان آنها، رخت بر می بنده و در سفره تازه به دوران رسیده ها فرود یا سقوط داده میشه که البته این روزا دیگه وقتی پهپاد ها که تکنولوژی روز و منحصر بفرد شیطان بزرگ براحتی فرودونده میشه دیگه پروندن برکت از روزی ما و نشوندن در مقصدهای برنامه ریزی شده و نشده عدالت گستری مثل آب خوردنه، ! دل حقوق بگیران را بدرد می آورد.

 

جای تامله که یک خانواده چند سری از چنین بسته های فرهنگی را که عمده محتویات آنها همسانه را نیاز داره؟ بگذریم که میزان تاثیر آنها چه اندازه است. ظریفی می گفت چیزی که مفت حاصل شود (ظاهرا مفته!) قدر و منزلت خود را می بازد و کسی جایگاه وارزش آن را نگاه نمی دارد.   بنابراین با وجود ارزش معنوی احتمالی چنین بسته های فرهنگی، بدلیل اینک نا خواسته تزریق می شه و شاید تصور جهت داربودن تاثیری گذاری بر باورها و اعتقادات را بهمراه می آره، ممکنه مورد بهره برداری قرار نگیرد و در حالت بد بینانه تاثیر واگرا هم داشته باشه. 

بحث فر"هنگ" شد یاد مطلبی افتادم.  چند روزیه که کتاب خداوند الموت رو شروع کردم، گرچه اونو سالهاست خریدم ولی هر مرتبه که شروع می کردم به خوندن بواسطه توضیحات فراوون آقای منصوری که آدم را یاد منبرهای کش دار و ملال آور بعضی از خطیبا و سخنرانا و مدیرا و ... میندازه، از دستم می افتاد ولی این دفعه می خوام تا آخرش برم انشاالله. آهان می خواستم مطلبی را که دیشب خوندم براتون بگم. آره یه جای کتاب واقعه فتح شهر قومیس (قوچان فعلی ) بدست طرفداران فرقه باطنیه را شرح میده. پس از فتح شهرتوسط باطنی ها بدلیل غافلگیر شدن حاکم شهر و قشونش، سردار باطنی می خواد که مردم به ارتشش بپیوندند تا نیروش زیاد بشه و بتونه در برابر حمله قوای حکومت مرکزی بایسته و اونا را شکست بده وبعدش  مرکز حکومت را هم بگیره، و اینها شدنی اگه مردم شهر عقاید فرقه باطنی را بپذیرند و به اونها بپیوندند.   از اینرو از مردم میخواد که به کیش باطن در بیان و اهداف اونا را دنبال کنند، وقتی مردم توجیه نیستن و مقاومت می کنند، فرمانده باطنی ها به زور متوسل میشه و درگیری بین مردم و سربازای باطنی بوجود میاد و تعدادی کشته از طرفین بجا می گذاره و همین امر باعث کدورت و دشمنی مردم با باطنی ها میشه و وقتی هم حکومت مرکزی به با طنی ها در قومیس حمله میکنه مردم با حکومت مرکزی همدلی و همراهی میکنند و باطنی ها در قومیس شکست می خورند. البته این موضوع با لباس و حجاب و ماهواره و اینترنت و ... و برخورد های نامهرورزانه آنچنانی ارتباطی نداره اما باید مواظب سیاه نمایی های دشمنای فراوون باشیم و امروزه هم که دیگه جهان شده دهکده و مثل قدیما نیست که شهر ها از هم دور باشند و همه از هم بی خبر و فقط حاکما از طریق پیک از اوضاع دیگر بلاد با خبر بشن و غیره.

 

مثل اینکه از موضوع دور شدیم، آخه حرف زدن مثل رفتن به مگامارکتا و مال مارت و سوپر مارکتای بزرگ امروزی شده که آدم اولش میره مثلا یه بستنی بخره ولی وقتی بیرون می یاد چنتا گاری جنس جور واجور و بدرد بخور و نخور از کفش و لباس و پوشک گرفته تا کنسرو و سبزیجات و کامپیوتر و عروسک و رکعت شمار و ... خلاصه حساب همه کارت بانکاشو خالی کرده و گرنه بازم به اندازه چنتا گاری دیگه جنس دیده بود که چشش اونا را گرفته بود و دست آخر هم بستنی یادش رفته بود و باید سری به مغازه سر کوچه بزنه. اینجا هم کسی نیست که تو حرفت بپره و یا مثلا وسط منبرت بلند بشه و بره، اینطوری میشه که  خودت از سخنرانی خودت مث آواز خوندنت تو حموم خوشت میاد و رشته کلام ابصار پاره میکنه و....

بلاخره اینکه انتقادی موثره که همراه با پیشنهاد هم باشه، لذا اگر قراره قسمتی از حقوق ناچیز کارمندان بعنوان  یارانه فرهنگی هزینه بشه تا این هموطنان مومن و ولایی راه بهشت را گم نکنند، آیا بهتر نیست مدیریت هزینه کردن آن را نیز به خود ایشان واگذار نماییم مثل یارانه انرژی؟

 


 یکشنبه 90/10/25ساعت  8:7 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

چنـد دزدی حـرف مــردان خدا         تـا فـروشی و ستـانی مـرحبـا  (مولانا )

روزی در خانقاه شیوخ و علما و عرفا و حکما و امرا حاضر بودند و هر یک  در انواع علوم و فنون و حکم کلمات می گفتند و بحثها میکردند مگر شمس (تبریزی) در کنجی مراقب گشته بود. ناگاه برخاست و از سر غیرت بانگی بر ایشان زد که تا کی از این حدیثها مینازید؟ این سخنان که می گویید از حدیث و تفسیر و حکمت و غیره، سخنان مردم آن زمان است که هر یکی در مسندی نشسته و از درد حالات خود معانی می گفتند، و چون مردان این عهد شمایید، اسرار و سخنان شما کو؟


 سه شنبه 90/10/20ساعت  9:12 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

سقراط و شاهکاری ناممکن: زنده مردن و بدون تسلیم، تا به آخر ماندن.

سقراط در 469 پیش از میلاد در آتن زاده شد. پدرش سنگ و پیکر تراش و مادرش ماما بود. این فرزندِ خلاق از ابتدا با کار یدی آشنا می‌شود. او فن استفاده از قلم حکاکی و اسرار سنگتراشی را می‌شناسد. او می‌گوید" دست به ما اجازه می‌دهد کارهایی را انجام دهیم که باعث می‌شوند، خوشبخت تر از حیوانات باشیم". احتمال دارد که او نیز در کارگاه پدر، به کار بر روی سنگ پرداخته باشد. به هر حال او مرتب در حال یاد گیری مهارت‌های حرفه‌های گوناگون از قبیل نساجی، نجاری و کفاشی است.
او حرفه‌ی مادر را نیز دنبال می‌کند. مادر زنان را می‌زایاند و نوزادان را بدنیا می آورد، اما هنر سقراط زایاندن اندیشه است، او بیشتر در پی اثبات و آزمون اندیشه‌ها است. ماما‌های آن زمان تنها وظیفه‌ی به دنیاآوردن نوزادان را نداشتند بلکه باید آن‌ها را با یک حمام آب سرد، مورد آزمایش قرار می‌دادند تا فقط کودکان سالم را نگه دارند. تخصص واقعی سقراط در همین کار است:
او اندیشه‌ها، باورها و اعتقادها را، با طرح پرسش‌هایی بررسی می‌کند تا دریابد که آیا ارزشمندند یا فقط "بادِ هوا". این مرد زشت رو، نه چندان پاکیزه، و فقیر که به رغم این شرایط، گدایی نمی‌کند و از عهده‌ی هزینه‌های خود و خانواده اش بر می‌آید، آنقدر مردم را مورد خطاب قرار داده و گرفتار تضاد درونی می‌کند که به عنوان یک اندیشمند غیر عادی و آزار دهنده در شهر شناخته می‌شود.

درباره شخص سقراط بسیار بیش از زندگی ایشان می‌دانیم.  سقراط را بیشتر از طریق ارسطو به خصوص شاگردش افلاطون مى شناسیم.  زیرا او در طول زندگى اش چیزى ننوشت وبیشتر اطلاعات ما از او از شاگردانش بدست آمده است. که همین امر و مرگ دلخراشش باعث شده است که درکتب زیادى وى با مسیح مقایسه گردد.  

تابستان و زمستان یک لباس بیشتر نمی‌پوشید و همواره پا برهنه راه می‌رفت. تندیس فضیلت اخلاقی بود و بس. در حالات خلسه ‌واری که داشت ساعت‌ها گوشه‌ای می‌ایستاد و می‌اندیشید.  آن مردی که هیچ گاه مست نمی‌شود، خشم نمی‌گیرد، در بند لذات و تنعمات نیست، با کلمات ساده و معمولی از حقیقت سخن می‌گوید، آری او سقراط است.
او چهره سنگین و نامقبولی داشت. ریشی انبوه و ( در سالهای آخر زندگی) سر بی مو داشت. بدن تنومندش دارای نیروی عظیم و قدرت تحمل فوق العاده بود. همواره پا‌برهنه می‌رفت، غالبا ساعت‌ها به حالت خلسه می‌ماند.
معلوم نیست که آیا از خود شغلی داشته، اما این واقعیت که در میانه عمر خود، به عنوان «سرباز پیاده مسلح» در ارتش خدمت کرد. آدم عجیبی است، البته از بعضی جهات به مردم عادی شباهت دارد یا بهتر بگوییم به یک انسان شجاع و شریف. هیچگاه شکایت نمی‌کند. مقاوم است و محکم. پیش می‌آید که ساعت‌ها لب به حرف نگشاید. اما اگر شروع کند، کسی جلودارش نیست. او می‌گوید که یک صدای درونی یا یک اهریمن مانع او از انجام بعضی کارها می‌شود و او را متوقف می‌سازد. به طور قطع او از سویی جادوگر است و از سویی فرزانه!
او ظاهراً از خیلی چیز‌ها آگاهی دارد و درباره شان اندیشیده است. در این تردیدی نیست. او همچنین با افراد معروف و ثروتمند و مردان سیاسی همنشینی می‌کند. اما خود او همواره فقیر است. می‌گویند که این افراد به حرف‌هایش گوش می‌دهند و همگی، این جا و آن جا و تمام وقت، زبان به تحسینش می‌گشایند.
گرچه فکر
سقراط خلاق نبود، اما به طور استثنایی فکرش روشن، انتقادی و مشتاق بود. تحمل تظاهر را نداشت؛ در حالی که اشتیاق او به اندازه ایمان وی قوی، برخوردش نیز به اندازه اندیشه‌اش منطقی بود. در عصر بی‌دینی، او به نیکی اندیشه، همچون چیز مهمی، ایمان استوار یافت؛ و آن را با آگاهی شناساند، زیرا در طبیعت ساده وی غیر قابل تصور می‌نمود که بدون انجام کاری هر کسی بخواهد ببیند چه چیزی درست است. او صرفا اندیشمند نبود، به راستی یک فرد معتقد بود. گرچه ممکن نیست دقیقا به چه معتقد بود، اما کاملا مشخص است.

در واقع افلاطون ( یا مترجم افکار او ) غالبا بی‌آنکه چیزی را ثابت کند، از زبان او درباره « خدا » و « خدایان » سخن می‌گوید، علاوه بر آن افلاطون خود نسبت به وحدانیت الهی احساس اطمینان می‌کرد. با این حال کاملا ممکن است که سقراط با پذیرفتن عقاید راست دینی، خدای یگانه و بزرگ را تکریم می‌کرد. اعتقادش به ندایی فوق طبیعی وی را از ارتکاب به عمل خلاف که در این راستا بر او می‌نمود، بر حذر داشت؛ او بدان ایمان آورد.

در حقیقت قلب مهربان او، درک سریع، نزاکت بی‌نقص و بردباری و گشاده‌رویی او، که همگی نیرو گرفته از احساس و نشاط خوی وی بــود، او را یک همراه و دوســت دلخواه ساخت؛ و نیز عده زیادی از مردم که دوست نداشتند ریاها و باطن پلیدشان از  طریق اندیشیدن برملا شود از او رنجیدند، تمامی کسانی که جویندگان راستین حقایق بودند او را تحسین کرده، محترم می‌داشتند، در همین حال دوستان نزدیک وی، او را دوست می‌داشتند و از وی هواداری می‌کردند.

تأکید بر انسانیت سقراط اهمیت دارد، زیرا او از راههای مختلف اثرات وسیعی بر افکار مردم گذاشت.

....

 


 سه شنبه 90/10/13ساعت  11:15 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

سقراط و شاهکاری ناممکن: زنده مردن و بدون تسلیم، تا به آخر ماندن.

.......

ما فقط می‌توانیم حدس بزنیم که فکر سقراط چگونه توسعه یافت. برای مدتی همراه فیلسوف آتنی به نام آرکلائوس بود. او بایستی با بسیاری از اندیشمندان روزگار خود ملاقات و گفتگو کرده باشد، و او هرگز فرصت مباحثه با یک اهل خبره را از دست نمی‌داد. 

علاقه‌اش روی منطق و اخلاق متمرکز شد. با طرح سئوال‌های اصولی در پی ایفاء مأموریت آسمانی خود همت گماشت، در این ضمن نه تنها تضادهای فکری  گمراه کننده و ادراک خود را روشن کرد، که دو سهم مهم خود به نام استقراء و تعریف کلی را در منطق توسعه داد. آنچه که او کرد این بود. بزودی اصطلاحی مانند جرأت در طول مباحثه پدید آمد، او درباره آنچه در نظر داشت، شروع به پرسیدن کرد، و آنگاه، وقتی ثابت می‌شد که پاسخ‌های به دست آمده رضایت بخش نیستند. اقدام به استنتاج و قیاس نمونه‌های متنوع جرأت می‌کرد، و نشان می‌داد که گرچه در جزییات متغایرند اما صفت مشخصه‌ای دارند که به وسیله آن وجودشان قابل شناخت است؛ و توضیح آن به کلام، همان تعریف است. چه بسا همه این‌ها اینک بدیهی به نظر آید، ولی قبلا هرگز روشن نبود است، و این اثر بسیار مهمی در منطق و علوم مأوراء طبیعی داشت. این امر منجر به آن شد که افلاطون و ارسطو، مفتخر به اکتشاف مفاهیمی همچون، کیفیت و کمیت، جوهر، خواص، ذات و شکل، جنس و نوع، و مسایل بی‌شمار دیگری باشند.

سهم مستقیم سقراط در پیشرفت فلسفه احتمالا به همین جا خاتمه پذیرفت. او غالبا اصرار می‌ورزید که معلم نیست: که او صرفا یک روشنفکر ماهر است، که مانند مامایی مادرش، قادر است که به دیگران کمک کند تا افکارشان متولد شود. این امر بایستی به شوخی مشهور او نسبت داده شود که ملزم بود به طور مداوم دانش و توفیق خود را ناچیز شمارد. اما انکارهای او گرچه محتوای اغراق آمیزی داشت، و از اینکه کمی پای مردم را بکشد لذت می‌برد، اما در کمال صداقت بود.

معاشرانی که همواره او را احاطه کرده بودند، دوستانی بودند که چندان حالت شـاگردی نداشته و به وی علاقه‌مند بودند و از او الهام می‌گرفتند.  عده‌ای از اشراف‌زاده های جوان بی‌مسئولیت نیز بودند، که همراهی آنان با سقراط  سرانجام به بازداشت و اعدام او منجر شد.

 او نخستین فیلسوف مهمى بود که بیشتر عمر خود را صرف گفتگو ومباحثه در کوچه و بازارهاى آتن مى کرد.

على رغم اینکه روش فلسفى سقراط براى ما مشخص و معلوم است ولى افکار و عقاید او در مورد بسیارى از مسایل مهم فلسفى براى ما روشن نیست. زیرا هیچگاه در مورد مسئله اظهار اطمینانى قطعى نمى کرد و افکار خود را نمى نوشت. فیلسوفان پیش از سقراط توجه خود را به طبیعت و نیروهاى طبیعى معطوف کرده بودند.  ولى برخلاف آنها بیشتر توجه سقراط به مسئله انسان و جایگاه انسان در جامعه بود. سقراط قصد داشت که فلسفه خود را بر پایه اى محکم بنا کند . به گمان او این پایه عقل انسان بود.او ادعا مى کرد که ندایى الهى در وجودش قرار دارد که او را هدایت مى کند و همین ندا و وجدان است که به او مى گوید چه چیز نادرست و چه درست است.

سقراط در زمینه اخلاق سعى داشت تعریف کامل و جهانشمولى ارایه دهد.  او معتقد بود که تشخیص درست و نادرست بر عهده عقل آدمى است نه بر عهده جامعه و سیر تحولات آن. او براى نیکوکارى و درستکارى مبنایى عقلى جستجو مى کرد ومعتقد بود که هرکس درست و غلط را از لحاظ عقلى تشخیص دهد به کار نادرست دست نمى زند و تمام شرهایى که از افراد مختلف مى بینیم در اثر نادانى آنهاست.

سقراط عقیده داشت که همانگونه که کفاش و نجار  به مهارت در رشته و فن خود نیاز دارند حاکم نیز باید تخصص لازم را براى حکومت داشته باشد به عبارت دیگر داراى فضیلت سیاسى براى حکومت باشد. سقراط دائما دم از صلاحیت و شایستگى براى حکومت مى زد . که البته در آن زمان بزرگترین مدعى این صلاحیت اشراف وثرومتمندان بودند که اعتقاد داشتند این شایستگى براى حکومت از نژاد و تبارشان حاصل مى شود ولى سقراط معتقد بود که این شایستگى و فضیلت با آموزش و تربیت پدید مى آید و ناشى از روح انسانى است. البته باید توجه داشت که در آن زمان این آموزشها و نوع تربیت بیشتر مخصوص طبقه اشراف بود نه همگان مردم.

در شرایطى که خطر قیام، اقلیت ثروتمند جامعه دمکرات یونان را تهدید مى کرد سقراط جوانان را به دور خود جمع مى کرد ودر باره فضیلت سیاسى با آنها صحبت مى کرد. همین امر باعث شد که حکومت تصمیم به اعدام سقراط بگیرد. سقراط در آن جا به جرم منحرف کردن جوانان و کفر حاضر می‌شود. او متهم است که با فلسفه‌ی ویرانگرش، سنت‌ها را زیر سوا ل برده و خدایانی تازه معرفی کرده است.متن کیفرخواست این بود: «سقراط متهم است که 1. خدایانی را که ملت پرستش می‌کند نمی‌پرستد، بلکه اعمال دینی جدید و نا‌آشنایی آورده است؛ 2. و به علاوه، جوانان را فاسد می‌سازد. کیفرخواست تقاضای مجازات مرگ دارد.»  در دادگاهى که براى محاکمه سقراط تشکیل شد سقراط به دفاع از خود برخواست. سقراط در رساله دفاعیه خود را «خرمگس» نامیده است. او خطاب به آتنیان می‌گوید: «شما مردم مانند اسب تنبلی هستید که احتیاج دارید برای این که راه بیفتید گاهی خرمگسی به شما نیش بزند و من همچون آن خرمگسی بوده‌ام که نیشکی می‌زده‌ام و شما را به اندیشیدن وامی‌داشته‌ام و اکنون اگر مرا بکشید، دیگری را مثل من نخواهید یافت.» در دفاعیه استدلال می‌کند که انسان اخلاقی نه در این جهان و نه پس از مرگ از هیچ چیز آسیب نمی‌بیند.    

........


 سه شنبه 90/10/13ساعت  11:14 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

سقراط و شاهکاری ناممکن: زنده مردن و بدون تسلیم، تا به آخر ماندن.

   ......

سقراط این امکان را داشت که با طلب عفو از دادگاه خود را از مرگ نجات دهد ولى او نپذیرفت که از عوامى که مدام مورد سخره او بود طلب بخشش کند. نقل مى شود که دوستان او امکان فرار وى را از زندان فراهم ساخته بودند ولى او از فرار نیز امتناع ورزید و در نهایت جام شوکران را سرکشید.

مشق مرگ  سقراط 

هیچ چیزش در زندگی برازنده‌تر از ترک زندگی نبود.   جان سپردنش همچون جان سپردن کسی بود که نیک آموخته باشد که به هنگام مرگ، گران‌بهاترین چیزش را همچون بی‌بهاترین چیز دور افکند.

مرگ سقراط به سال 399 پیش از میلاد رخ داد. این مرد یونانی، همواره چنان زندگی کرده بود که می‌خواست و درست می‌دانست: مردی که خداوندگار فلسفه و دانایی بود، اما خود را نادان‌ترین مردمان می‌دانست. او عیب ونقص‌های دموکراسی، تمایل آن به انحراف و عوام فریبی را به باد انتقاد می‌گیرد.
«سقراط به ما آموخت که باید
به عقل آدمی ایمان بورزیم، ولی در عین حال از تفکر جزمی برحذر باشیم؛ باید هم از منطق‌گریزی یعنی بی‌اعتمادی به نظریه و عقل بپرهیزیم و هم از نگرش جادوزده کسانی که از فرزانگی بت می‌تراشند.» تمام زندگی و سپس مرگ سقراط در تعلیم این سخن گذشت. سرانجام نیز مرگ او صادقانه‌ترین گواه بر درستی زندگی او بود. فیلسوفی راستین بودن چنین مرگی را در پی می‌آورد؛ مرگی که با جاودانگی همراه است.  « به سان سقراط محروم بودن بهتر است تا به سان ابلهی متنعم.»
«سقراط چنان بی‌باک و مشتاق به پیشواز مرگ می‌شتافت که از هر چه می‌گفت و می‌کرد شادی و خرسندی می‌بارید و پیدا بود که انتقالش به جهان دیگر به خواست خداست و در آن جهان کسی نیکبخت‌تر از او نخواهد بود.» سقراط نخست از دوستانش می‌خواهد که همسرش را که شیون می‌کند و بر سر و سینه می‌کوبد بیرون ببرند. بعد وقتی که جای زنجیرهایی را می‌مالد که از پایش برداشته‌اند، سخن از ارتباط همیشگی رنج و راحت می‌گوید. دمی پیش رنج زنجیری بر پا و اکنون راحت برداشتن آن. زندگی همواره در این دو سویه رنج و راحت می‌گذرد.
به نظر سقراط: «
به جای یافتن راهی برای حفظ زندگی، راه دیگری بیابیم، راهی آسان‌تر و مطمئن‌تر و آن نترسیدن از مرگ است.»   سقراط می گفت: «نه تنها از مرگ نمی‌هراسم بلکه شادمانم که پس از مرگ زندگی دیگری هست و چنان که همواره گفته‌اند نیکان سرانجامی بهتر از بدان دارند.»  چرا ما از مرگ هراسانیم؟ آیا به سبب این است که از مرگ چیزهایی می‌دانیم؟ ما از مرگ چه می‌دانیم که از آن می‌هراسیم؟
سقراط در رساله دفاعیه می‌گوید: «
از مرگ ترسیدن، هیچ نیست جز این که آدمی خود را دانا بپندارد بی آن که دانا باشد، یعنی چیزی را که نمی‌داند گمان کند می‌داند. چه هیچ کس نمی‌داند مرگ چیست و نمی‌تواند ادعا کند که مرگ برای آدمی والاترین نعمت‌ها نیست. با این همه مردمان از آن چنان می‌ترسند که گویی به یقین می‌دانند مرگ بزرگ‌ترین بلاهاست. پس کسی که از مرگ می‌ترسد خود را درباره آن دانا می‌پندارد بی آن که دانا باشد.»
سقراط استدلال می‌کند که
مرگ جدایی روح از تن است و فیلسوف راستین نیز همواره به روح بیش از تن بها می‌دهد. و چه وقت بهتر از زمانی که روح بی‌ قید و بند تن به سیر آزادانه بپردازد و به آزادی مطلق برسد.

سقراط بر رهایی از تن، شجاعت اخلاقی، خویشتن‌داری و دوستداری دانش تأکید می‌کند و حقیقت دانایی را در این صفات می‌بیند. تفکر و تعقل یگانه دارایی حقیقی انسان است که با هیچ ثروتی همسان نیست و بر تمامی ارزش‌ها برتری می‌یابد. سقراط دلایلی بر حیات پس از مرگ اقامه می‌کند. لبّ سخن این است که ما دانایی خود را از جای دیگر می‌آوریم و سرچشمه دانایی ما آدمیان در دنیایی دیگر است. علم، معنا و رنگی آن سویی دارد و از این رو به جهان برین متعلق است.

گریز از گفت‌وگو برای کشف حقیقت به نظر او گونه‌ای بیماری است: «برای آدمی هیچ بیماری بدتر از آن نیست که از بحث بیزار شود و بگریزد و بیزاری از بحث درست، از بیزاری از آدمیان پیدا می‌شود.»
سقراط آرامش پیامبرگونی دارد که هیچ آشفته نمی‌شود: «
هنگامی که مرگ به آدمی روی می‌آورد جزء فنا پذیر آدمی می‌میرد و جزء مرگ‌ناپذیرش از فنا و نابودی مصون می‌ماند و از حیطه تسلط مرگ می‌گذرد... اگر روح مرگ‌ناپذیر است پس همه ما ناچار باید نه تنها در طی زمانی که زندگی نامیده می‌شود، بلکه همواره در اندیشه آن باشیم و بدانیم که غفلت از این کار عاقبتی وخیم دارد... ولی چون مسلم گردید که روح مرگ‌ناپذیر است پس برای رهایی از بدی یک راه بیش نیست و آن این که خوب شوند و تا آن‌جا که می‌توانند گوش به فرمان خرد فرا دارند
 سقراط وصیتی ندارد و می گوید: «هیچ سفارشی ندارم جز آنچه همیشه گفته‌ام.
در اندیشه روح خویش باشید و این بهترین خدمتی است که به من و فرزندانم و به خود می‌توانید کرد
سقراط می گوید: آنجا که کسی می‌میرد همه باید خاموش، بر خود مسلط و آرام باشند.»
سقراط به شکلی اساسی در جستجوی آن چیزی است که گفته می‌شود." چیست" پرسشی است که همواره مطرح می‌کند. زیبایی چیست؟ یا شجاعت؟ یا عدالت؟ یا تقوی؟ هدف هرگز تعریف ظاهری یک واژه یا ردیف کردن مثال‌ها نیست. مقصود یافتن یک اندیشه و بیرون کشیدن یک مفهوم است. چه چیز در پس ِ این کلمه قرار دارد. در کاربردش، واقعاً به چه می‌اندیشیم؟ اصلاً آیا به چیزی می‌اندیشیم؟  فکر می‌کردیم می‌دانیم اما هیچ نمی‌دانیم.


جمع بندی کنیم.
اندیشمندی که کوشش در بیدار نگهداشتن جامعه‌ی زمان خود را دارد، فردی که نقش آشوبگر را ایفا می‌کند، در شکار توهمات و ظاهر فریبان است، مردی که حقیقت ونیکی را تعقیب می‌کند تا حدی که می‌تواند، به جای آسوده خفتن، به مرگ آرام تن در دهد... آیا کسان بسیاری با این خصوصیات می‌شناسید؟ فکر نمی‌کنید که به شدت با فقدان چنین افرادی روبه رو هستیم؟ آنان غایبند یا اصلاً وجود ندارند؟
و این روش ِ سقراط است برای جاودان زیستن.



 


 


 سه شنبه 90/10/13ساعت  11:12 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.

خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین ترتیب همدیگر را حفظ کنند. زیرا وقتی نزدیکتر به هم بودند گرمتر میشدند.

 وقتی بهم نزدیک شدند خارهایشان یکدیگر را زخمی میکردند.   بخاطرهمین تصمیم گرفتند ازهم دور شوند، ولی از سرما یخ زده میمردند.

بنابراین مجبور بودند یا خارهای دوستان را تحمل کنند، یا همه بمیرند ونسلشان منقرض شود.

پس آموختند که: بخاطر گرمای وجود دیگری که برای حیات مهم است،  با زخم های کوچکی که از همزیستی با کسان بسیار نزدیک بوجود می آید زندگی کنند .

و این چنین توانستند زنده بمانند...

بنابر این بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب (نه با بدی های) دیگران کنار آید و خوبیهای آنان را تحسین نماید و سعی کند که بدی ها را اصلاح کند.


 یکشنبه 90/10/4ساعت  3:10 عصر   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

امید لازمه حیات و جنبش فرد و اجتماع است. احساس ناامیدی همان طور که  می تواند فرد را به سوی سکون ببرد، قادر است جامعه را نیز از حرکت و  پیشرفت بازدارد. لازمه دستیابی به جامعه ای پویا و زنده، توجه به عوامل مختلفی است  که در احساس امید و انگیزه افراد جامعه نقش دارد.

فردی امیدوار است که اولاً چیزی را بخواهد و  ثانیاً دست یافتن به آن خواسته را هم غیرممکن نداند ، که اینها منجر به احساس امیدواری در  فرد می شود. در این صورت است که فرد برای پیشبرد امورخود فعالیت می  کند. 

 اگر در شرایط اجتماعی خاصی دستیابی به خواسته های افراد ناممکن شود یا روش های رسیدن به آن محدود و مسدود شود، احتمال بروز ناامیدی و بی انگیزگی در جامعه افزایش خواهد یافت .  

قرآن می فرماید:   از رحمت خدا ناامید نشوید که خدا همه گناهان را می آمرزد؛ زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است.

دست آورد امیدواری:

امید و آرزو باعث ایجا انگیزه کار و فعالیت در انسانها می شود و هدفی را برای آنها مشخص می نماید و به دنبال فعالیت بیشتر، نشاط و شادابی بیشتر خواهد شد.  انواع بیماریهای روانی از جمله یاس و افسردگی از میان می رود و به جای آن آرامش روانی حاصل می گردد.  پس ناامیدی و بی انگیزگی  در جامعه از نشانه های محدود و مسدود شدن  دستیابی به خواسته های افراد یا روش های رسیدن به آن است.   

با امیدواری کار و تلاش افزایش می یابد و با افزایش کار و تلاش آرزوهای شخص برآورده می شود. امید و آرزو رحمتی ازجانب خداوند است که به انسانها عطا شده تا هیچگاه ازتلاش باز نایستند و امید به بخشش داشته باشند.

پیامبراکرم صلی الله علیه واله فرمودند: آرزو، رحمت خداست برامت من.

 خداوندی چنین بخشنده داریم                    که با چندین گنه امیدواریم       (سعدی) 

بکوشیم تا امید و آرزو در جامعه رواج یافته و شکو فا شود.

          


 یکشنبه 90/9/13ساعت  11:24 صبح   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

خداوند در قرآن وعده داده که مستضعفان را حاکمان زمین قرار خواهد داد. شواهد این وعده را در طول تاریخ چه قبل و چه بعد از اسلام به کرات می ببینیم. از ظهور، فروغ، و افول سلسله های پادشاهی در دوران کهن، حکمرانی کلیسا در قرون وسطا، تا انقلاب های طبقاتی فرانسه و انقلاب های کمو نیستی و سوسیالیستی بلوک شرق، و انقلاب اسلامی ایران، تا انقلاب های بهار عربی در خاور میانه، همگی شاهد این مدعایند که قدرت ملت ها هر از گاهی متمرکز و جهت دار شده و حاکمان و حکومت های زورگو و مستبد را به زیر کشیده اند.

مطالعه روند ظهور، فروغ، و افول حکومت ها همواره می تواند راهنمای عدم تکرار اشتباهات گذشته و گذشتگان باشد. اما چرا چنین نشده و نمی شود؟

آیا فرآیندهای اجتماعی متناسب با زمان و مکان تغییر می کنند در حالیکه حاکمان و حکومت ها در دوران ظهور و فروغ  خود مانده اند؟

آیا طبقه حاکم به یمن توانایی و نیروی برتر و مزیت های نسبی که در دوران ظهور و فروغش نسیبش گشته و به حکومت رسیده، به تدریج در جهت زاویه دار با دانایی مسیر پیوده و وقتی خود را در مقابله دانایی جامعه عقب تر می یابد، با به خدمت گرفتن جاهلان و فرصت طلبان سعی در مهار دانایی نموده است؟

آنچه تا کنون تجربه شده و همچنان می شود بیانگر تکرار نقشه راهی است که ستمگران از دوران کهن تا به امروز اجرا کرده و می کنند. و آن اینکه بجای همراه شدن با جریان دانایی به مقابله با آن برمی خیزند! و برای سرکوب دانایی، نادان ها را بر جامعه مسلط می گردانند. و ایشان بواسطه نادانی و فرصت طلبی همواره سپاسگزار و فرمانبردار در جهت حفظ منافع و سرکوب دانایی تلاش خواهند نمود. در اینصورت دانایی یا مهاجرت می نماید و یا نا امید به کناری می خزد و به رکود کشیده می شود.

بدین ترتیب زمینه برای محقق شدن مجدد وعده الهی فراهم می آید و این بار مستضعفان نو پا ، ستمگران اخیر را به زیر خواهند کشید. و ....

 


 یکشنبه 90/8/15ساعت  1:47 عصر   م. رسول زاده 
  نظر شما چیه؟()

<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
قهرمان
یاد من باشد از فردا صبح
همنشین باد
گمشده ...
زیر پوست مردم سالاری ( 1 )
زیر پوست مردم سالاری ( 2 )
مهاجرت!!! تهدید؟ یا فرصت؟
تولید ملی و حمایت از کار و سرمایه ایرانی را پاس بداریم
با کویر مهربانتر باشیم
[عناوین آرشیوشده]